دانلود رمان مانلی pdf از فاطمه غمگین

دانلود رمان مانلی pdf از فاطمه غمگین
خلاصه رمان:
من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگها هستم،
رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر سال آخر هنرستان رو پشت سَر میذارم.
به نظرم خیلی هیجان انگیزِ که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته
مورد علاقهات تحصیل کنی و از بازی با رنگها لذت ببری. در کنار تمام این
احساسات ساده و زیبایی که تو وجودم شکل گرفته، زندگی یه غم بزرگ بهم هدیه کرده
خلاءِ نداشتن دو موجود مهم که از عزیزترینهای هر کسی محسوب میشن.
پنج ساله بودم که پدر و مادرمو با یه تصادف از دست دادم و سرپرستی منو مادر
مادرم که من بهش میگم «مامانجون ثریا عهدهدار شد. هیچچیز واضحی
از پدر و مادرم به یاد ندارم و هرچند وقت یکبار، دلتنگیهام رو با خاطراتی
که مامانجون ثریا تعریف میکنه، رفع میکنم.از اینکه مامان سمیه و
بابا حمیدم و تو بچگی از دست دادم خیلی غصه میخورم،اما روزی هزاربار
خدارو بابت تنها نذاشتنم تو این دنیای پر هیاهو شکر میکنم
قسمتی از رمان
رو بهش میگم که: مامان تری جونم شرمنده که نمیتونم کمکت کنم.
آخه میدونی که آماده شدن من چقدر طول میکشه دایی مهرداد هم که کم حوصله.
در حال جمع کردن ظرف ها پشت چشمی نازک میکنه:
کم زبون بریز وروجک نیست همیشه دستکش به دست در حال شست و شویی؟
نخودی میخندم و میرم طرفش یه ماچ تپل از گونه نرمش میکنم و به تقلید از دایی مهرداد میگم:
به عالم فدایی داری ثریا خوشگله
از آشپزخونه میپرم بیرون. صدای خندهش رو که سعی میکنه جدی باشه
که پررو نشم از پشت سرم واضح میشنوم. مانلی خانوم ظرف های شام دیگه با شماست ها.
چتری های فرمو از جلوی چشمهام کنار میزنم و بر می گردم طرفش…
من شب خسته و کوفته بیام ظرف بشورم، دلتون میاد آخه مامان جون؟ نه واقعاً دلتون میاد؟
اخمی مصنوعی چاشنی صورت مهربونش میکنه. بجا چونه زدن با من،
بدو برو کارهات و بکن که حوصله غرغرهای مهرداد و ندارم.
بلاخره صدای مردونهش تو فضای ماشین پخش میشه:
عزیزم بیا جلو بشین. ای خداا…
چقدر این عزیزم گفتن هاش در دل صدای به خش نشسته و بم میتونه جذاب باشه؟
قیمت31000
صفحات: 4139
ژانر: عاشقانه