دانلود رمان از لیلیث تا آقای ابلیس pdf از مهسا حسینی

دانلود رمان از لیلیث تا آقای ابلیس pdf از مهسا حسینی
خلاصه رمان:
افرا عادت کرده که یه آدم نامرئی باشه! سالهاست که کسی صداش رو نمیشنوه و
کاراش رو نمیبینه اما درست در بدترین شرایطِ ممکن، مردی که کابوسِ روز و شباشه بالاخره اونو میبینه!
دیدنی که پر از دردسره و افرا آرزو میکنه که کاش میشد باز هم نامرئی بشه…
قسمتی از رمان
تقریبا کلِ کارمندها روی انگشتِ کوچکِ گلناز میچرخیدند. عادت داشت همیشه روسریهای
رنگیِ کوتاه سر کند و موهای یک دست سفیدش را از آن بیرون بگذارد. امضای ظاهرش
هم رژِ قرمزی بود که یک روز هم امکان نداشت روی لبهایش جا خوش نکند!
کفشهای پاشنه بلندی میپوشید که گاهی از دیدنشان کمر و پاهایم به درد میآمد
اما او انگار که از قنداق با همین کفشها متولد شده بود!
نمیدانم تصورِ من از زنهای ۵۰ ساله متفاوت بود یا واقعا تمامِ ۵۰ سالهها همینقدر
اتو کشیده و مرتب بودند! شاید به خاطرِ روناک و مریضیهای بیپایانش بود که
خیال میکردم تمامِ زنهایی که از ۴۰ سال بگذرند حتما مشکلِ جدیِ سلامتی دارند.
اما بعد از دو سال کار کردن در آن شرکت و به طورِ مستقیم زیرِ نظرِ گلناز، فهمیده بودم
که حداقل او از این قاعده مستثنی است! حداقل من با ۲۶ سال سن بیشتر از گلناز احساسِ بیماری میکردم!
برخلافِ صورتِ آرام و آرایشی که صورتش را کمی مهربان نشان میداد، کاملا
جدی بود و فوقالعاده رُک! امکان نداشت از هیچ خطایی بگذرد.
شاید به همین خاطر بود که بعد از ستوده از گلناز واهمه داشتم!
شباهتِ اخلاقیاش با ستوده انقدری بود که همه تقریبا از او هم به اندازهی ستوده
حساب میبردند اما هیچ کس مثلِ من بدشانس نبود که به عنوانِ دستیار برای
گلناز کار کند و بعد هم مستقیم با کارهای ستوده در ارتباط باشد!
به میزِ بزرگِ پذیرش رسیدیم، نفیسه هدستش را روی سر گذاشته بود تا خودش را
مشغولِ پاسخگویی به تماسها نشان بدهد اما فقط من حالش را میفهمیدم
که آن هم دستِ کمی از حالِ هر روز صبحِ من نداشت!
دقیقا در تیررسِ نگاهِ ستوده بود. درست مثلِ منی که مجبور بودم
هر روز صبح از او استقبال و تا اتاقش همراهیاش کنم!
با صدای آسانسور که توی طبقهی چهار توقف کرد، تقریبا سکوتی مرگبار به
سالن حاکم شد! انگار که هیچ کس حتی نفس هم نمیکشید!
قیمت33000
صفحات: 2663
ژانر: عاشقانه،درام