دانلود رمان دچار از مهرناز ابهام pdf

تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با راننده‌‌ی ماشین جلویی، در آینه‌ی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟

قصه‌ی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینه‌اش شروع شد و به جاهایی رسید

که نمی‌دانم او دچار شد یا من…

قسمتی از رمان

آفتابِ سوزان آزارم میدهد و این مرد چه از جان من میخواهد؟! شالم را شل میکنم، موهای نمناکم

به گردنم چسبیده و نگاه او سلول به سلولِ مرا میکاود.

_اگه نذارید رد بشم و برم داد میزنم که مزاحمم شدید..اهمیتی به حرفم نمیدهد.

_حرفامو گوش کن

بلند داد میزنم

_یکی پلیس خبر کنه

چشمان کشیده اش درشت میشود، انتظار چنین

چیزی را نداشته. دو سه نفری نگاهمان میکنند و مردی میانسال میپرسد

_چی شده خانم؟

هنوز مقابلم ایستاده و زمزمه میکنم

_برو کنار

بدون واکنشی چند ثانیه نگاهم میکند و سمت ماشینش میرود. از مرد میانسال تشکر میکنم و او را

میبینم که ویراژی میدهد و میرود.